خاطرات مدرسه پسرم

در این وبلاگ خاطرات پسرم از بدو ورود به دبستان تا مقاطع بالاتر به رشته تحریر در آمده است.

خاطرات مدرسه پسرم

در این وبلاگ خاطرات پسرم از بدو ورود به دبستان تا مقاطع بالاتر به رشته تحریر در آمده است.

رفتن به پارک

سلام

امروز پسر گلم همراه با معلم و دوستای نازنینش به پارک رفتند.

در اونجا با مفاهیمی مثل الگو کشی، کشیدن سایه، ورزش با وسیله ها، ورزش همگانی و کاشت گل و درخت و غیره آشنا شدن خیلی هم بهشون خوش گذشت البته من اطلاع نداشتم نرفتم (خیلی دوست داشتم برم و کنار پسرم باشم)


اینم چند تا عکس که توسط معلم مهربان گرفته شده




اینم نمایی که از آموزشهای پارک



بچم امروزم که پنجشنبست و تعطیله باید بره مهد کودک، صبح که بردمش خودم دلم یه طوری شد اما چه میشه کرد ... این هم بگذرد...

جشن یاران ماندگار

سلام دوستای گلم

دیشب جشنی در دانشگاه به جهت تجلیل از خیرین بنیاد خیریه سالمندان مادر برگزار شد که من و پسرم هم دعوت بودیم مراسم با یه تاخیر طولانی دو ساعته!!! شروع شد که حوصله پسری سر رفت و به دنده لج افتاد که بریم. اولش بهونه دندون درد گرفت که با یه بی حسی بر طرف شد بعد هم که بهونه جدیدی نداشت گفت یک کلام بریم!!!

مراسم خوبی بود البته برای محمد حسین یکم کسل کننده بود.

افرادی چون سید کاظم احمد زاده، امین اله رشیدی ، مهدی شکوهی و جناب آقای حمید  ماهی صفت که خیلی بهش ارادت خاصی دارم، حضور داشتند.

اینم عکس پسری تو مراسم


(محمد حسین و آقای سید کاظم احمد زاده)


محمد حسین و جناب آقای ماهی صفت


اولین بازدید مدرسه

سلام دوستای گلم

روز یکشنبه اولین جلسه انجمن اولیاء مدرسه در ساعت چهار بعد از ظهر تشکیل شد.

پسر من تنها بچه ای بود که تو این جلسه شرکت کرده بود.. البته از اول تا آخر جلسه تبلت بازی می کرد هر از گاهی هم پارازیت هایی..

جلسه ی خوبی بود البته همه رو مدیون معلم بی نظیر محمد حسین میدونم

بعد از جلسه جهت خرید لیست معلم محمد حسین به بازار رفتیم و بعد هم گل مامان و بردم آرایشگاه..


روز دوشنبه به عنوان اولین بازدید مدرسه کنار پسرم بودم..

ساعت هشت وربع  از مدرسه شروع بازدید بود البته من حدود ساعت نه بعد از دریافت مرخصی به گروه ملحق شدوبقه بازدید و با یه روایت تصویری شرح میدم..


بله.. اولین مسیر رفتن به یه نانوایی محلی بود و پسر مامان کنار شاطر نان پختن می آموزد



پسر مامان و دوستای مدرسه...



محمد حسین ، معلم  و دوستای گلم



این هم یک عکس گروهی - جاتون خالی چه بخور بخوری بود




بعد از کلی شیطنت و بازی گوشی راهی گاوداری شدیم




اینم از آموزش گاو داری!!!! و البته کنارش هم شمشیر بازی و ....



و عکس دست جمعی کنار معلم مهربان



بفرمایید انار...



خوب سر و کله زدن با سی تا پسر بچه واقعا آدمو خسته میکنه... یه چای حسابی آدمو سر حال میاره ... بفرمائید چای


اینم عکس دسته جمعی مادرهای گروه



و حالا نوبت میرسه به منو پسر و معلم نازنین




خوب در پایان سفر هم که امکان نداره پسری جیغ مامان و در نیاره

دنبال خروس دویدن همانا و فرار از دست خروس عصبانی همانا...



در آخر هم فینال مسابقات داشتیم!!!...

اون جلویی پسر من پیشتاز همست ماشالله...



خیلی بازدید خوبی بود بچه ها هم مفاهیمی مثل روستا ، نانوایی ، گاوداری ، باغداری و غذای حیوانات و نحوه زندگیشون آشنا شدن هم کلی بازی کردن بعد از ده روز مدرسه برای کلاس اولی هایی که قبلا تو مهد خیلی آزادی ها داشتند خیلی مفید بود که حسابی سر کیف بیان به همه خیلی خوش گذشت.

اینم گزارش اولین بازدید مدرسه ... سپاس خانم دیواندری معلم نمونه کلاس اول. خدا قوت

اولین روز مدرسه

دیروز اولین روز به مدرسه رفتن پسرم بود

روز قبلش رفتیم باهم گل و بادکنک خریدیم بعدم یه پیتزا کاج رفتیم که خیلی بهمون خوش گذشت

صبح زود با اسبند و قرآن و آب پسرمو راهی مدرسه کردم

کلی ذوق داشتم حتی بیشتر از پسرم!!!!


اینم روایت تصویری از مراسم...



اصلاً، پسر به این با ادبی و شیکی دیده بودید تا حالا؟؟؟؟؟؟



یعنی خوش بحال همکلاسی هات که جیگری مث تو کنارشونه....


قوربون قد و بالات... یعنی خدا میدونه چقدر ماشاالله لا حول و لا قوه ... خوندم و فوت کردم ... فکر کنم همه شک کردن که من جادوگرم...



آقا پسری و خانم معلم  ...



مهربونم...



زیباترینم...



اینم یه عکس گروهی که توش پسر گلم می درخشه...




پسر گلم

دعا میکنم تو تحصیلاتت موفق باشی

و به تمام آرزوهای خوبت برسی

دوست دار همیشگی تو

مادرت



چهره معصوم فرزندم...


به چهره معصوم فرزندم نگاه می کنم

گاهی اوقات فراموش می کنم که چگونه به خداوند التماس می کردم که فرزندی سالم به من عطا کند

گاهی اوقات در اثر خستگیهای روزانه و فشارهای زندگی ‌فراموش می کنم که چه روزها و شبهایی اشک می ریختم و زاری می کردم به درگاه خداوند که فرزندی را که در شکم دارم سالم به مقصد برساند

فراموش میکنم که فرشته ای در کنار دارم که اگر نبود همه چیز برایم بی مفهوم بود.

فراموش می کنم بیشتر ببینمش ..

بیشتر برایش وقت بگذارم ..

کمتر سرش فریاد بکشم ..

و کمتر او را مواخذه کنم ..


خدایا!

بار دیگر از درگاهت تقاضای می کنم برای بزرگ کردنش و انسان تربیت کردنش به من صبر بدهی.

بار الها!‌

از تو می خواهم کمکم کنی برای مهربانتر بودن و اینکه هیچگاه فراموش نکنم که تو او را به من هدیه دادی و او امانتی ست نزد من

ژس باید بکوشم در امانت داری.

بار الها! به من نیرو بده تا چون کوهی محکم در کنارش باشم و به من توانایی بده تا با او دوست باشم.

خدایا !

سپاسگذارم و می دانم وقتی موهبت مادر شدن را به من عطا کردیُ‌نعمت ژرورش درست را نیز عطا خواهی کرد.