سلام ببخشید یه مدت نبودم
دختر عمم که خیلی هم جوون بود فوت کرد که حسابی شوکه شده بودیم و درگیر مراسمات مربوطه
بعدم هم من و هم پسری به شدت سرماخورده شده بودیم که یه هفته تو خونه مامانم افتاده بودیم
محمد حسین کم کم داره خیلی خوب درساشو میخونه ، البته یکم تنبلی هم میکنه و میخواد فرار کنه و مدام تکلیفاشو به بعد موکول می کنه
اما روخوانیش خیلی خوب شده و وقتی داریم تو شهر دور می زنیم تابلو ها رو میخونه و منم مدام باید تایید کنم
جا داره اینجا از معلم پر کار و خلاقشون کمال تشکر و داشته باشم . خدا قوت
و حالا گزارش تصویری از این غیبت طولانی....
رفتن به اداره پست ،مراسم گرامیداشت مقام مدیر ، رفتن به کارگاه کامپیوتر، مراسم شیرینی خوری یادگیری اسم شایان جان، مراسم شب چله و محمد حسینی که بانو شده بود، مراسم گرامی داشت مقام مادر، پخت شالوزرد، پخت نان ، رفتن به امامزاده (واااای چقدر فشرده کار کردم ها)
و مثل سماور، و مثل مسواک، پ مثل پاستیل، پ مثل پارسا جان
محمد حسین و دوست هم میزی اش، ش مثل شانه، گ مثل سگ، پ مثل پنبه، کار با پنبه های رنگی (به سرگروهی پسر گلم)
اینم عروس و داماد شب چله ی ما (طفلی بچم گیر چه داماد زشتی افتاده)
اینم گرامی داشت مقام مادر و گلی که پسری به مامانش داد
اینم نونی که محمد با کمک مامان تو خونه پخت