سلام
دیروز ظهر وقتی رفتم دنبال پسری با ذوق و شیطنت بچگانه گفت مامان یه خبر خوش، یه خبر بد!!
من: خوب بگو پسرم..
محمدحسین: مامان اول خبر خوشش رو بدم؟
من : بگو عزیزم؟
محمد حسین: یادته لیوان سبز بن تنیمو اول مدرسه گم کردم..
من: خوب؟
محمد حسین: امروز پیدا کردم
من: آفرین پسر گلم خوب حالا خبر بدت چیه؟
محمد حسین: جامدادیمو و مدادرنگیامو گم کردم
من:
***
آخر هفته کتاب ریاضی رو میارن خونه تا چک بشه
من : پسرم چرا اینا رو حل نکردی؟
محمد حسین: معلمم گفته برید خونتون حل کنید
من : خوب چرا اینا رو اشتباه حل کردی؟
محمدحسین: سخته مامان سخته می فهمی؟!!!
من:.... (فکر کنم باید یه معذرت خواهی هم میکردم)
***
موقع نوشتن تکلیف
ساعت 5 ، من: پسرم بیا تکلیفاتو انجام بده
محمد حسین: مامان الان پاندای کنگ فو کار داره
ساعت 7، من: عزیزم بیا تکلیفاتو انجام بده
محمدحسین: مامان الان باید بریم هیئت دیر برم بچه ها سر و صدا می کنند، برگردیم انجام میدم (پسرم انتظاماته)
ساعت 10، من: دیگه وقت نوشتن تکالیفه
محمدحسین: فردا صبح می نویسم الان خستم(کلاً، حرفش تموم نشده خوابه!!!)
صبح ساعت 6، من: پاشو سریع تکالیفت رو انجام بده
محمد حسین: میرم مدرسه مینویسم
من:....
***
ای ناز بشه این آقا گلی
بیشتر حالت لطیفه داشت
بالاخره تکلیف را انجام داد ؟
با این لباس
یاد خادم های حرم افتادم
نه انجام نداد!!!
آره دیگه بچم با پارچ به همه آب میده شیرینی میکادو پخش میکنه و از همه مهمتر برقرار کننده ی نظمه (تصور کنید مردم چه دلی دارند!!!)